black flower(p,132)

black flower(p,132)

شدت بارون بیشتر و قطرات درشت بارون تهیونگ و لباساش رو خیس کرده بود.

با لباسایی که زیاد گرم نبودند و باد سردی که میوزید پاییز رو بیشتر با پوست و استخونش احساس می کرد....

لرزید و دندوناش بهم خورد.

فاک ....

واقعا سردش بود و هنوز حتی نصف مسیر هم طی نکرده بود و بدتر از همه توی کفشاش آب رفته بود و جوراب هاشو خیس کرده و پاهاش منجمد شده بود.

این دیگه چه وضیعت جهنمی ای بود...

حس می کرد با کوزت فرقی چندانی نداره هر دوشون به یک اندازه بیچاره بودند....

کاش حداقل اونم مثل کوزت یه ژان واژان داشت که به کمکش می اومد اما خودش میدونست که از این شانس ها نداره...

تهیونگ با صدای بوق ماشین سرش رو به عقب برگردوند.

راننده ی ماشین یه بار دیگه بوق زد.

جونگکوک : هی.... برو کنار.

اوه؟کی اومده بود وسط خیابون؟

درسته که خلوت بود اما بازم خطر های خودش رو داشت.

تهیونگ دهنش رو باز کرد تا از راننده ماشین عذر خواهی کنه اما حرفش توی دهنش ماسید.

تهیونگ: باورش نمی شد!
درست می دید؟🧠

جونگکوک: نشنیدی چی گفتم؟ برو کنار وسط خیابون که جای....
اوه... کیم؟!

تهیونگ کوتاه خندید.

راست میگفتند که دنیا کوچیکه...

کی فکرش رو میکرد راننده ی ماشین جئون جونگ کوک باشه.
دیدگاه ها (۷)

black flower(p,133)

black flower(p,134)

black flower(p,131)

black flower(p,130)

black flower(p,238)

black flower(p,206)

black flower(p,241)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط